یک امریکایی و یک ایرانی در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. امریکایی رو به ایرانی کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ ایرانی که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. امریکایی دوباره گفت:
بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم.
ایرانی مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، امریکایی پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت ایرانی را پاره کرد و رضایت داد که باامریکایی بازى کند.
امریکایی نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» ایرانی بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد. حالا نوبت خودش بود. ایرانی گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» امریکایی نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ
(chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، ایرانی را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. ایرانی مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. امریکایی بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» ایرانی دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید