بقیه در ادامه ی مطلب ...
بقیه در ادامه ی مطلب ...
در طول ترم:
...
سه روز مانده به امتحان:
...
بقیه در ادامه ی مطلب ...
بقیه در ادامه ی مطلب ...
بقیه در ادامه ی مطلب ...
بقیه در ادامه ی مطلب ...
بقیه در ادامه ی مطلب ...
بقیه در ادامه ی مطلب ...
بقیه در ادامه ی مطلب ...
بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب ...
بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب ...
بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب ...
بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب ...
بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب ...
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد و او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری ؟!
بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب ...
هرزه: فرقی ندارد. ز ذ ظ ض
بقیه در ادامه ی مطلب ...
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زارکنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد......
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردنآرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
بقیه ی داستان در ادامه ی مطلب ...
بقیه در ادامه مطلب...
آرایشگر مدعی شد که از او سرشناس تر کسی نیست
****************************
زندگی بدون عشق ، مثل پیژامه بدون کش است
****************************
فردا اولین روز از بقیه عمر شماست
****************************
قبض آب را که دید برق از سرش پرید
****************************
فقط حرف های استاد ریاضی حرف حساب بود
بقیه در ادامه مطلب...